حس پرواز...
- ۵ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۳
یه بار شیطون گولم زد، رفتم از جیب بابام ۲۵ تومن (۲۵ تا یه تومنی) ورداشتم
رفتم پفک اینا خریدم، عصرش عذاب وجدان گرفتم،
رفتم از کیف مامانم ۵۰ تومن ورداشتم گذاشتم تو جیب بابام
اینقدر بدم میاد از اینایی که باهاشون چت میکنی
وقتی چت تموم میشه میخوان برن بخوابن
میگن خب دیگه شب بخیر، زرتی یهو آف میشن!
آیا نباید صبر کرد تا جواب شب بخیر را شنید؟
آیا طرف مقابل ساقه ی کرفس است؟
والا به خدا
فانتزیم اینه که سوار تاکسی شم موقع پیاده شدن یه تراول ۱۰۰ هزاری
به راننده تحویل بدم!
راننده بگه :چند نفری مگه؟
منم بگم :خیلی وقته ۱ نفر! و کُتَ چرمیم رو بندازم رو شونم و در افق محو شم!
البته با این قیمتا چند وقت دیگه اگه این کارو کنم میگه بقیه اش!: O
غرور گفت :غیر ممکن است
تجربه گفت :خطرناک است
عقل گفت :بیهوده است
اما...
دل زمزمه کرد :امتحانش کن!
منم زمزمه کردم :تو خفه شو لطفا!!
:|
ز تفریحات سالم ما این بود که بعد از اینکه با آهنربا آشنا شدیم
به زور میخواستیم قطبهای همنام آهنربا رو به هم بچسبونیم اما نمیشد...
البته من که هنوز قانع نشدم و کماکان به تلاش خودم ادامه میدم!
یادتونه بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،
خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن :سلام کردى به عمو؟
ما هم مثل خر تو گل میموندیم!
یهو طرف به دروغ میگفت :بعععععله، سلامم کرد پسر/دختر گل!!!!
عاشق این ادما بودم، دمشون گرم
تو جا تخم مرغى یخچال شماهم
کرم و پماد و شربت سینه و معده پیدا میشه
یا فقط ما اینجوری هستیم؟؟؟