جملک

جملک

به نام خدا

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

همینطور که معلومه این وب رو زدیم دور هم شاد باشیم

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

کپی کردن از این وبلاگ آزاده و هیچ ایرادی نداره

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

واسه تبادل لینک اول اسم وب ما رو لینک کنید بعد خبر بدید تا لینکتون کنیم

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴۰۱ مطلب توسط «مهدی» ثبت شده است

دراز بکشی:|

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۴ ق.ظ
می دونین بدترین ضدحال چیه؟

شب خسته و کوفته بیای دراز بکشی تو رختخوابت 

بعد ببینی یادت رفته چراغو خاموش کنی اصن داغون میشی...

 خدا نصیب نکنه
(~_^)
  • مهدی

وقتی دوستام اخر شب منو توی چت میبینن

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۴ ب.ظ

دلت میاد نظر ندی؟

  • مهدی

منو دوستم وقتی فکر شومی به ذهنمون میرسه...

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۰ ب.ظ

  • مهدی

نظر بده...:)

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۹ ب.ظ

  • مهدی

باستان شناسا..

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

باستان شناسان با کلنگ آلبوم تاریخ را ورق می زنند

  • مهدی

کمرم شکست...

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۸ ب.ظ

هـر چـی داشـتـم فـروخـتـم شـیـش مـاه دارم چـای گـلـسـتـان مـیـخـرم تـویـوتـا بـرنـده بـشـم !
تـازه فـهـمـیـدم تـویـوتـا جـایـزه چـای مـحـسـنـه !
کـمـرم شـکـسـت . . . 
ایـنـم شـانـسـه مـن دارم؟

  • مهدی

لاشه...

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۲۶ ب.ظ

یه بار توی چت به یکی به میخواستم بنویسم باشه جای «ب» دستم خور به «ل» شد لاشه 

الان یه هفتس جواب نمیده :|

  • مهدی

زمین میخورم....

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

من هر وقت زمین میخورم به جای اینکه ببینم کجام داغون شده

 

فقط نگاه میکنم دورم کسی نباشه.

 

بعد که میام خونه میبینم دستم قطع شده!!!


:)))))))))))))

  • مهدی

ببخشید:)))

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۴۴ ق.ظ

صبح تو راه از یه خانمی خواستم ساعت بپرسم،


گفتم ببخشید،


گفت خواهش میکنم رفت!!!!!!!!!!!!!

  • مهدی

ستایش 2

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۴۳ ق.ظ

ستایش خودش کم بود، 2ـشم رفت رو آنتن.

الان برای سری جدیدش پیش بینی میشه این اتفاقات بیفته:

یکی از بچه هاش میره زیر تریلی و صاف میشه به خیابون. بعد اون یکی بچه اش رو دزدها گروگان میگیرن، و جسد بچه درحالیکه با گلوله آبکش شده پیدا میشه. ستایش بعد از این حادثه دیوونه میشه و کارش به تیمارستان می کشه. ولی چون میخواسته به سبک فیلم های هندی با حداقل امکانات از تیمارستان فرار کنه، موقع فرار از بالای دیوار تیمارستان میفته و جفت پاهاش قلم میشه. خلاصه به همین روش با پاهای افلیج به زندگی ادامه میده تا چهل و هفت سالگی. بعد اون موقع به علت نحسی و بدشگونی ستایش، یه شهابسنگ به سمت زمین تغییر مسیر میده و میاد تا نسل بشر رو از صفحه ی عالم محو کنه.

صحنه ی پایانی هم ستایش رو نشون میده توی تیمارستان که داره دعا می کنه و میگه: "خداجون! من نمی خوام بمیرم..." و همزمان ابرهای گدازه ای ناشی از برخورد شهابسنگ، در پس زمینه داره میره بالا و مردم جیغ می کشن و مثل یه گله حیوون رم کرده فرار می کنن.

بعد از تموم شدن تیتراژ آخرین قسمتش هم پدرشوهرش رو نشون میدن که با تأسف سر تکون میده و میگه: "دیدین بالاخره افتاد؟"

  • مهدی