خیلی تلخه
خیلی لحظه تلخیه وقتی داری تو اتاقت میرقصی وآواز میخونی یه دفعه میفهمی یکی ازاعضای خانواده داشته تمام مدت نگات میکرده..
- ۱ نظر
- ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۴۰
خیلی لحظه تلخیه وقتی داری تو اتاقت میرقصی وآواز میخونی یه دفعه میفهمی یکی ازاعضای خانواده داشته تمام مدت نگات میکرده..
یکی ازفانتزیام اینه ک صب برم مدرسه بعدتومدتی ک تومدرسه هستم انقدبرف بیادک دیگه نتونیم ازمدرسه خارج شیم. بعدبادوستامون بمونیم تومدرسه بگیم، بخندیم، بعد پتو و غذا نباشه وماتوهمون حالتی که داریم میخندیم قندیل ببندیم.
یه سوال پرسیدن که آیا حاضری به دوران بچگیت برگردی و بزرگ نشی؟
دختره ۱۱ ساله رفته زده :آره!
با این تفاسیر دهه شصت نسل دایناسورها محسوب میشه!
تو خونه ما عطسه کنی کسی نمیگه عافیت باشه
همه میگن بیا، بفرما، لُخت گشتی سرما خوردی
من حالم بده :|
*
*
خیلییی بد
*
*
*
همین الان دیدم پسره استاتوس گذاشته:
اگه دوسم نداشته باشی
جوجو میشم میرم تو باغچه اینقد جیک جیک میکنم
تا پیشی منو بخوره :|
افق قدیمی شده من میرم هسته زمین کسی میاد
به مامانم میگم :سرم درد میکنه
میگه :چرا...؟؟؟
میگم :شاید تومور مغزی دارم...
میگه خفه شو ذلیل مرده... الهی زبونت لال شه... بمیری با اون حرف زدنت...
منظورش اینه که خدا نکنه عزیزم..
ساعت دوازده شب داشت برف میومد و ما هم خوشحال که فردا تعطیله، یهو برف قطع شد بارون اومد برفا آب شد، بارونم بند اومد کم مونده بود نصف شبی خورشید شروع کنه به تابیدن
:|